چکامک 1 ( سرایش های کوتاه )
درختانِ جنگل
ترانه می خوانند
دخترِ باد
به میهمانی
آمده است
------------------
آنقدر از باران گفتیم
تا زمستان
ویارِ بهار کرد
------------------
ابر می خواست ببارد
ترسید
درختان را
از خواب بیدار کند
پاورچین کنان گذشت
-------------------
غروب ها
خورشید
تن عرق کرده را
در دریا می شوید
تا صبح
بی غسل
طلوع نکرده باشد
-----------------
رودِ سرکش
سرانجام آرام گرفت
شاید
عمیق تر
فکر می کند
------------------
در دور دست
دریا
انگار
آسمان را سرریز می سازد
تا رنگ لاجوردیش
پاک نشود
ارسلان- ویسبادن
2015-02-13
ارسلان- ویسبادن
2015-02-13
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر