غم غریب شهر پرسه می زند و
مرگ در هر شیار دیوار
جا خوش کرده است
گفتی روا نبود
تردید دمیدن شکوفه
در بهاری که باز
با رنگ عزا
به سوگ نشست
گفتی دشوار می شود باز
دل را به نوای سازی سپرد
که در کوچه های شهر
مستانه می نواخت
یا با قلم مویی
اندوه را
از بوم جان شست
و رنگی از
گلبرگ شقایق را
بر آن نشاند
گفتی دشوار می توان باز
رخت نونواری
بر تن پوشاند و
سرخی شعله را
بر رخسار تو و من
کشاند
اما بی گمان
می شود باز
بی واهمه رقصید
گل سرخی رابویید
خندید و
تقدیر تیره را
با رنگ دیگری
در هم ریخت
بی تردید
می شود باز
ارسلان- تهران
نهم اردیبهشت ۱۴۰۴
No comments:
Post a Comment