Tuesday, 6 May 2025

اگر خزان امان داد

 





 اگر خزان

امان داد

هر زمان که در خلوت خیالت

 به پستویِ تودرتویِ خواب‌هایم سرک کشیدی

 کودکی هم قدِ کودکیم را

در آغوش بگیر

تا ازآوارِبغضی

که بی‌صدا

بالشِ کوچکش را

نمناک می‌سازد

 رها گردد.

 

کودکی به سنِ ماهی‌هایِ تالاب

که از شَره ی خشونت

در ستوه است

بر پاشوره‌ی لعابیِ حوض

دست و پا می‌زند.

و هر شب

در رویایی 

به رنگِ دودیِ لوله‌ی بخاری

خوابِ خطّی، شبیه خطِّ میخی 

می‌ بیند

که داغیِ ردِّ فشنگ 

 بر نیمکتِ چوبیِ کلاس کنده است

 و بوی کافور گرفته است

 

اگر خزان 

امان داد

 گرگ و میشِ سحر

از راه رسیده است

کودکی به زلالی همه ی کودکان

دل بر تکه ابری

بسته است 

 کنارِ دیوار

به انتظار نشسته است و

برای مادر بزرگ

آش پشت پا 

نذر کرده است

 

 شاخه ی درختِ کهنسال اما

ازبارِبی باریِ دخیل

خسته است و

خزان هم امان

 از جان 

بریده است

 

 

ارسلان- تهران

پنجم اردیبهشت 1404

 

No comments: