رامشگران بنوازند
پرده ها بالا می روند
پرده ها بالا می روند
دخترک
عروسک پارچه ای را
در آغوش می فشارد
رعشه ترسی ناشناس
و صدای همهمه
با بوی اسپند و عود می آید
همسالان بر بام
کِل می زنند
و چشمان پیر مردی غریب
در کنار اتاق
بی قرار تجربه دیگریست
رامشگران بنوازند
پرده ها بالا می روند
نقاره ها می نالند
شاباش نقل و صدای دهل
از چهار گوشه هر چهار سوق
در شادمانی
نهمین روز از نهمین ماه نهمین بانوی سپید بخت
که اجاق کور
سلطان بن سلطان را
سرانجام
روشن می کند
رامشگران بنوازند
پرده ها بالا میروند
رد باریک خونابه
از گوشه لب های ماسیده
هنوز جاریست
کنار دیوار حیاط
زنی چمباتمه زده است
و بازی کودکان همسایه را
با ولعی بی حاصل
می نگرد
رامشگران بنوازند
پرده ها بالا می روند
چشمانی به اجبار گشوده می شود
در جستجوی قوت همیشگی
با حراج تن کالای خویش
و دغدغه حرمت دخترکانی که
معصومانه
اسب سفید شاهزاده را
خواب می بینند
رامشگران بنوازند
پرده ها بالا می روند
ارسلان - تهران 1391/3/10
۲ نظر:
این شعری است از ((ارسلان)).
بهنوعی سرگذشت ماست، سرگذشت ما که در بسیاری از زمانها تبدیل به عروسکی شدیم در دست ((پیرمردان غریب)) . رامشگران نواختند،
هنگامی که ما را به مسلخ میبردند. بازیچهای شدیم دردست ((اجاق کوران)) ی که در درون ما ادامه نسل فرسودهشان را طلب میکردند. عقیمان تاریخ که خیلی بهتر ازما به(( نبودشان)) باور دارند.
رامشگران مینوازند،
هنگامی که ما ((رد باریک خونابه)) را (( بر سنگفرش خیابان)) میبینیمیم و (( خون خورشید)) را (( درقطرههای)) آن.
رامشگران مینوازند،
هنگامی که ((عزیز زادگان)) سوار بر (( پورشههای سفیدشان)) در شهر جولان میدهند و دغدغهی حراج((دخترکان معصوم)) را در سرزمینهایی در اعماق تاریخ تجربه میکنند.
رامشگران مینوازند،
هنگامی که حراج میشویم.
...
...
...
رامشگران خواهند نواخت،
تا روزی که ((ما دوباره کبوترهایمان را پیدا کنیم)) ، و (( نفرین دوزخ)) این (( مطربان گورخانه)) را خاموش خواهد کرد.
زیبا بود و دردناک
مثل هر حقیقتی
ارسال یک نظر