در جستجوی خویشتن گریخته از خویش
با بالهای سنگین کهنسالگی
تا کجا میتوان پرواز کرد
که رنگ و بوی دهکده کوچک خاطراتم را
دوباره زنده کند
گردباد مهیب حادثه
تعلیق ذرات از هم گسیخته
و سوسوی چشمانی که تو را
و سوسوی چشمانی که تو را
تا منتها ی ویرانی
جستجو می کند
از من مگریز
با باوری که
در هماوردی ایمان و فاجعه
فرو ریخته
و طرحی که دستان تو
بر تخته پاره ای سرگردان
نقش زده است
با من به زبانی سخن بگو
که از کمند تحقیر خفته در بهت نگاهت
گریزی بجویم
با من به نگاهی کلام آغاز کن
تا فریاد نانوشته در سکوتت را
تحملی برای شنیدن بیابم
من را به خویشتن خویشم بسپار
با ترانه همیشگی غمگینم
و تنهایی عمیقی که
فاصلهها را دست نایافتنی کرده است
ارسلان - تهران
1385/2/28
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر