پای رفتن ز سر کوی توام آسان نیست
شوق دیـــدار رخت در دل من پنهان نیست
کوله باری که پر از غصة هر روزم بود
طـــاقت پیکـــرم و خسته تن بیجان نیست
لرزش دست تو و سوزش چشم تر من
حاصــــل عمر هدر رفته و این درمان نیست
آتشی کان نگهت در دل و جانم افروخت
شمع جــان آب شـد و قصه دل عریان نیست
ارچه در سرخی گل شرم رخت پیدا شد
ســیلی از دیده فرو ریخت و این بـارا ن نیست
توشه راه درازم چو بهاران زیباست
خندهای می فکند چشم تو ، چون گریان نیست
ناله درد تو و گوشه تنهایی من
گوش جــان میشنود، مرهم دل حرمان نیست
روح ناباور من سوی افق ره جوید
بـــاورت یـــاور من ، وین سفرم تاوان نیست
آن نهانی که به دل بود، زبان پرده درید
کومــهام خـــانة تو ، خانه دگــر ویران نیست
24آوریل 2004
ارسلان- پاریس
05/02/1383
۱ نظر:
خوش به حالش والله!!!
ارسال یک نظر