در این خاک چه رازیست
که هنوز
آلاله و شقایق
می گریند
درختان میخک و ارغوان
ترانه می خوانند
و گلهای تبدار سرخ
پنهان از نگاه باغبان
عاشق می شوند
در این خاک چه رازیست
که هنوز
رودابه
پشت پنجره ی نگاهش
گیسوان خود را
با گلهای سفید رازقی می بافد
منیژه
بر صورت چنگ میزند
شیرین بر بام ،
فالگوش فاخته ایست
که از دور دست
بر تکه سنگی گمنام
می نالد
و دخترک کولی
قصه های عاشقانه را
برای لیلی
از بر می کند
در این خاک چه رازیست
که هنوز
پرستوهای مهاجر
آشیانه ی خود را
به رنگ دشت هایش نقاشی می کنند
و عشق را
درسفره ی هفت سینی می چینند
به وسعت همه ی بغضی که
بی صدا گریه می کنند
در این خاک چه رازیست
که هنوز
سهراب
لابلای درختان نخل و کنار
چشم به راه نوشداروئی
از برگ زیتون
و گلهای بهار نارنج
آرمیده است
آهنگران پیر
کنار جنگل بلوط
رد پاهای کاوه را می جویند
و پرندگانی آشنا
کوچ بهاری را
انتظار می کشند
در این خاک چه رازیست ...
ارسلان -تهران
۱۳۹۱/۲/۲۵
که هنوز
آلاله و شقایق
می گریند
درختان میخک و ارغوان
ترانه می خوانند
و گلهای تبدار سرخ
پنهان از نگاه باغبان
عاشق می شوند
در این خاک چه رازیست
که هنوز
رودابه
پشت پنجره ی نگاهش
گیسوان خود را
با گلهای سفید رازقی می بافد
منیژه
بر صورت چنگ میزند
شیرین بر بام ،
فالگوش فاخته ایست
که از دور دست
بر تکه سنگی گمنام
می نالد
و دخترک کولی
قصه های عاشقانه را
برای لیلی
از بر می کند
در این خاک چه رازیست
که هنوز
پرستوهای مهاجر
آشیانه ی خود را
به رنگ دشت هایش نقاشی می کنند
و عشق را
درسفره ی هفت سینی می چینند
به وسعت همه ی بغضی که
بی صدا گریه می کنند
در این خاک چه رازیست
که هنوز
سهراب
لابلای درختان نخل و کنار
چشم به راه نوشداروئی
از برگ زیتون
و گلهای بهار نارنج
آرمیده است
آهنگران پیر
کنار جنگل بلوط
رد پاهای کاوه را می جویند
و پرندگانی آشنا
کوچ بهاری را
انتظار می کشند
در این خاک چه رازیست ...
ارسلان -تهران
۱۳۹۱/۲/۲۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر