تیغ تیز آفتاب
غلغلة ازدحام
کوچههای تنگی که
بوی عفن خویش را نفس میکشند
دیوارهای زخمی گرداگرد
" حصاری از آرامش و عفت "
سالیانی است
در تسکین دغدغة تلخ نداشتن
فرو ریخته است
پنجرههای شکسته
تیرهگی نگاهی را
از خود عبور نمیدهند
و سقف اتاقهای سرد
هر بار
آوار دیگری را
تجربه کردهاند
هیاهوی طوفانی مردان خسته
پر پیاله از درد نان و زیستن
وکودکانی که
تاوان نسل سوخته را نشخوار میکنند
چشمان بیفروغ
در تعقیب خط پیوسته تباهی
بر دیوار کوچه های آشنا
تا در فراموشی زخم کهنه
خلسه افیونی را
تکرار نمایند
اینجا بیمکانی است
در ناکجای جهان
بر گسترة سرزمین خون و هزیمت
بیشماری سرهای بی تن
و تنهای در اسارت
که آوار تهاجم را
تکرار در تکرار
تجربه کرده است
اینجا سرزمینی است
روئیده بر تل مدفونی از خاکستر
در کنار بیشهزار دستان بریده
در مذبح ایمان و ترانه
اینجا خانه ای است
که پیکر شکستهای را
در پناه چهار دیوار ریخته خویش
با دغدغههای قدیمی
زمین گیر نموده است
ارسلان- تهران
13/04/85
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر