۱۳۹۹ بهمن ۱۳, دوشنبه

بخوان


بخوان
در قامت نیاز نهالی که
بی باک
سر از سردی خاک
بر می دارد و
با سوسوی ستاره ای
سکوت آسمان شبانه را
به گلبانگ سحر
می سپارد

بخوان
که تو را
در سرمای عبوس زمستان
خواندم
و خوشه ی بولهوس بهار را
بر شانه ی جان
نشاندم
تا از شکوفه
کوچه را چراغان سازم و
بر فرش شقایق
ترانه ی باران
بنوازم

بخوان
از قصه ای که
در غوغای واژگان
ناتمام ماند و
دل بی قرار را
به هر جایی کشاند
تا از تاب و تب روزگار
درد دریغ
در جان
آشیان کند

بخوان
که هنوز
هوس سرودن
از هوای خاک
می روید و
از تو می گوید



ارسلان- تهران
هفتم آبانماه نود و نه

هیچ نظری موجود نیست: