بر من ببار
پائیزی تری باران را
ای یار
در زیر آسمانی که
هر شب
سقوط ستارگانش را
به چشم می بیند
طوفانی که
از خشم
تن بی سر درختان را
در خاک می چیند
و خزانی که
با خواب آخرین خیال
خاموشی خانه را
به سوگ می نشیند
بر من ببار
پائیزی ترین باران را
ای یار
دیرینه سالی
بر سودای سرمدی انسان
دل بسته بودم
نوای خوش آوای رهایی را
در کوچه باغ های عشق
به جست و جو
نشسته بودم
و نقش رنگین کمان بهاران را
بر گونه ی افق
با لعاب سرخاب
کشیده بودم
بر من ببار
پائیزی ترین باران را
ای یار
با نم معصومانه ی نگاهت
که واژه ها را
از اسارت سکوت
می رهاند
طعم گس تردید
دیوار بلند یقین را
به زیر می کشاند
و از راز خفته در بارش چشمانت
دل بر این باور می ماند
که بارانی ترین پائیز
از روزگار دیگری
سخن می راند
بر من ببار
بارانی ترین پائیز را
ای یار
ارسلان - تهران
بیست و دوم آذر ماه نودونه
۱۳۹۹ بهمن ۱۴, سهشنبه
بر من ببار
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر