چه ناگزیر
در خماری چشمانت
تعبیر زلال خواب هایم را
می بینم
چه دلپذیر
از هرم هوسناک نفس هایت
به پروازی
بر بال مواج بیداری
می نشینم
وچه بی نظیر
در لحظهای ترانه ات را می سرایم
که با سوک سرنوشت
ستیز ی بی امان را
بر می گزینم
شاید اعجازی در راه است
که از راز قاصدک سرگردان
گره بگشاید
ویا شکفتن مستانهی احساس
که هوشیاری عقل را
برباید
بی گمان
همیشه همانی که در یاد
می ماند:
ظهور نابه گاه آنی است
که خوشهی شوق را
بر آسمان غمگین
می نشاند
تا
از پس دیرساله انتظار
امید
با شتاب بروید
از بانگ شبگیر و
بوی شکوفه ی بهارنارنج
بگوید
و در سرمای سکوت
گرمای دستانت را
بی واهمه و سربهزیر
بجوید
ارسلان - ویسبادن
هیجدهم جولای 2025
Sent from my iPhone
No comments:
Post a Comment