چه معصومانه
نامم را
بیصدا،
صدا کردی، نازنین
سپیداری در دامانِ باد
مست رقصید؛
ابری به شیطنت خندید
و ضربآهنگِ قطرههایِ ریزِ باران
در سکوتِ خانه پیچید
برگچهای
بیپروا
در عمقِ عریانِ چشمه
میرویید؛
شعلهی شورانگیزِ شمعدانی
از پشتِ میلههایِ ایوان
سرک میکشید
و رنگِ نسترنِ وحشی
بر دیوارِ حیاط
آرام میخزید
صدایت
طعمِ طلوعِ جنگل دارد،
به زلالیِ رود،
در دنیایِ روانِ رویاهایم
گام برمیدارد
و حالوهوایِ
صبحِ کوهستان را
در جان
میکارد
صدایت
اعجازیست
که شوقِ تشنهی شکفتن را
در سینه
مینشاند
و گونهی افق را
با رنگی از
شرمِ گلگونِ سپیده
میپوشاند
به زمزمهای
مرا بخوان، نازنین،
تا جان
با صورتِ عبوسِ ایام
بستیزد
مرهمی
بر زخمِ دیرینه بریزد
و اهریمنِ هراس
از حصارِ دلگیرِ این چهاردیوار
بگریزد
تنهاییِ صدایم را
با ترانهای پُرطنین
واگویه کن،
نازنین
ارسلان – ویسبادن
نوزدهم آگوست ۲۰۲۵
No comments:
Post a Comment