تو در چشمان من
پنهان گریستی
و من
بر لبان تو
عریان خندیدم
ردی از رنگ طلایی برگ
بر موهایت ریخت
خزان را
نشان کردی
و غروب غمگین باغ را
تو بر دستان خالی من
حیران نگریستی
و من
بر استواری گامهایت
با همهی توان
قد کشیدم
برگی بر زمین لغزید
و جای خالی قدمهایت را
باد
با خود برد
تو در قاب قدیمی خاطرات
خرامان نشستی
و من
خماری خوابی را
به جان نوشیدم
که با تکرار زود هنگام فصول
از رنگین کمان نگاه
بر برگ برگ پاییز
نقش دگرگونی
می دیدم
ارسلان – ویسبادن
۳۰ سپتامبر ۲۰۲۵
No comments:
Post a Comment