...زلالِ کمیابی
،آنگونه که
،نگاهِ چشمه هم
، غمِ چشمانت
محو میشود؛
تا جویبارِ تبداری را
، سازد
که لابهلایِ
، سبزِ برگچه
.روان است
نخستینِ قطرهی باران
از رازِ سربهمهرِ نگاهت بود؛
،بیصدا
که بهتِ آبگیر را
،درهم ریخت
و بیدریغ
،بر خاک
،بر برگ
و سنگ
.به یکسان بارید
متانتِ زمینی،
آرام و سربهزیر،
امانتدارِ گندم و گیاه،
در خاموشیِ زمستان،
تا در قدمِ متبرکِ بهار،
هزار خلعتِ رنگین را
.به پیشواز ببرد
، درخشانِ آفتابی
، پسِ نوازشِ سپیدِ ابر
،فروغِ نگاهت نیاز است
،تا زلالِ بیکرانِ چشمه
کالبدِ خاکِ اسیر را
،بشوید
،و از نمِ بهاریِ باران
،شوری
،در بیداریِ سبزِ برگ
.بروید
ارسلان - ویسبادن
بیستودوم اکتبر ۲۰۲۵
No comments:
Post a Comment