صدایِ قدمهایت
بر سنگفرشِ کوچه،
سکوتِ تنهایی را
شکست.
دیوار
از انعکاسِ نفس هایت
لب فرو بست.
بهت کوچه هم
بر کف حیاط
نشست
———
کوچه ای تا صبح
با یادت
بیداری کشید
و روز
تعبیر خواب پریشان را
دید
————
کوچههایِ بینام،
از چشمانتظاریِ پنجره
خستهاند
در آرزویِ
گشودنِ دری،
بر صورت عبوس دیوار
نشستهاند.
———
کوچه ها
کوچکتر شدند
وقتی که ما
قد کشیدیم
———-
دیوار را،
سرتاسر،
خط خطی کردند.
رنگها
هر روز
در جنگند
———
کوچهی بنبست
حدیث دروازه ای است
که از هجوم حصارِ دیوار،
باز نمیشود.
———
نشانیِ کوچهی گمنامی را پرسیدم،
که همهی راههایِ آشنا،
به آنجا
ختم میشد.
———
کوچههایِ دیروز،
یادگار گمشدهی
قدمهایِ ما بودند.
———
کوچه را،
با سیاهیِ آسفالت پوشاندند،
کسی هم
خاطرهها را،
بدرقه نکرد.
ارسلان- ویسبادن
یازدهم اکتبر 2025
No comments:
Post a Comment