برما ببار
ای همه ی ابرهای ِ بی باران
نقشینه نگاهِ دخترکانِ کوبانی را
در بزنگاه پرواز
از فرازِ سرزمینِ سوخته ای که
هنوز
با تازیانه هایِ توحش
تطهیر می شود
بر ما بخوان
ای بادهایِ بی سامان
در لحظه هایِ جنونِ پیام آورانِ تباهی
فریادِ بلندِ مادرانی که
عاشقانه هایِ رهایی را
مردانه می خوانند
بر ما بتاب
ای شعله هایِ بی تابِ آفتاب
زبانه هایِ زخمِ شرمگینِ زنانی را که
در کوچه هایِ ویرانِ کوبانی
زمینِ تشنه را
چنگ می زنند
در خود فرو ریز از شرم
ای خاک سِتَروَن
به هنگامی که
هر گند علفانِ هرزه
بالایِ کشیده ی صنوبران را
دیوانه وار
بر دار می کشند
بگریز ای همه ی شب های عَفَن
از دشت هایِ کوبانی وارِ همه ی دیار
در هنگامه ای که
سوارانِ بیدار سحر
رسالتِ خلیفه گانِ خرد و کلان را
با لبخندِ جاودانِ خویش
به سُخره می گیرند
با ما بخوان
ترانهِ همهِ باران ها را
به گاهی که
شعله هایی بی تاب
با نوازشِ خُنُکای بهاران
آرام می گیرند
با ما بخوان
ارسلان- تهران
1393/7/18