آنی که در جان
تنوره میکشد
زخمِ هَماوردیِ هَمارهی تاریخ است
از سوگِ سُلالهی سربدارانی برمیخیزد
که عیانِ اسرار را
به جان خریدند
بر بلندایِ سرودی
به حقارتِ دار خندیدند
و همسازِ با سَماعِ خاکسترِ حلاج
بر پیکرِ هفت دریا رقصیدند
تفألی بر شیداییِ شیخِ شیراز زدند
و همراز با خط و خالِ یارِ عیّار
بارِ امانت را
بر دوش کشیدند
بر فلک شوریدند و
سقفِ آسمان را
به فریادی دریدند
بر بالِ تیرِ خدنگی
از چلّهی کمان آرش
رختِ رهایی را بر تن پوشیدند
و تا مرز بی مکان
در آن سویِ زمان
جاودانه پریدند
دیگر بار به هیئتِ لالهای در آشیانِ سیمرغ
به امانت روییدند
تا تصویری از خونِ سیاوش را
بر پیشانیِ افق
حک نمایند و
از ردِّ گلگونِ فَلَق
شطِّ سرخابی
بر صورتِ پریده رنگِ دشت
بگشایند
و این همانی است
که در جان تنوره میکشید
و در بند بندِ رگهای شقایق و ارغوان
میدوید.
ارسلان- تهران
بیست و هشتم آبان ماه 1403
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر