۱۳۹۸ آذر ۲۵, دوشنبه

بی گمان





بی گمان
گویاتر از باور تو و من
درختی است 
که پیر می شود
و باغی که 
پیراستگی را
دیری است
از کف داده است


بی گمان
فراتر از باور تو و من
دختری است
که لیلی را
در یاد ندارد و
در جمعه هایش هم
فرهاد را به خاطر
نمی سپارد


بی گمان 
رهاتر از باور تو و من
نهال ناباوری است
که شکوه از پلشتی را
تکرار ملال آوری می داند
که بوی نا را در مشام 
می نشاند


بی گمان
آشناتر از همه ی باورها
پندار غریبی است
که از استواری صخره ای 
بی نشان
جان می گیرد و
تنها تصویری به سامان
از خویش را
می پذیرد


تهران - بیست وسوم آبانماه نود و هشت


طوفان




 در هماورد ی تیغ و طوفان
بالهای ققنوس بود
که از خاکستر  باورهایمان
زبانه کشید و
پیش از پریدن
بر خاک ریخت

کهن تر از این
قومی در این سرزمین
عریان 
رستگاری را
در تقدیس اخگری می پنداشتند
که خدایانشان
بر زمین 
به امانت گذاشتند

اکنونیان 
اما پنهان
در حریم امن رستگاران
آتشی از جان خویش
بی مهابا
بر افراشتند

حرمت تاوانی چنین
ودیعه ای است 
در بطن بی قرار زمین
تا طلوع طوفان را
دو چندان
آسان سازد


      تهران   - سیزدهم آذرماه نود و هشت