۱۳۹۷ مرداد ۲, سه‌شنبه

کلامِ نخستین




کلامِ نخستین
حدیثِ حضوری 
که نفیرِ جاودانگی را
در جانِ حیوان دمید
و جهان را
از تنهایی ابدی
رهایی بخشید


گناهِ نخستین
سرِّ بی­ پناهیِ نگاهی
که انسان سخنگو را
به وسوسه­ ای کشید
و به سان جفتِ خزنده ­ای
همزاد را
درخود پیچید

طغیانِ نخستین
افروختنِ خشمی 
از سلاله ی دانایی
که جامه­ ای از
جنسِ خون و جنون پوشید
و رنجِ مانایی بر خاک را
به شادمانی برگزید 


جادویِ نخستین
اعجازِ دستانی 
که خاک را
با سر انگشتانِ بی باک
کاوید
و سر را
سر انجام بر آسمانِ سربی سائید


واژگانِ واپسین
اما
حیرانیِ بی­ نامی
که باز هم
کلامِ نخستین را
درخود
فریاد می ­کشید



                      ارسلان- تهـران
                          1397/5/1

۱۳۹۷ تیر ۲۲, جمعه

عجبی نیست




گر خشم چو دریا بخروشد عجبی نیست
 از ناله چو فریاد بجوشد عجبی نیست

گر شب نرود  مرغ  سحر باز نخواند
 خفاش چو آیینه بپوشد عجبی نیست 

گر بر سر هر کوی ، نشان از تو نباشد
آن نام و نشان را بفروشد عجبی نیست

گر  رنج خلائق نشود مرهمش از جان
این شیره جان را چو بنوشد عجبی نیست

مستی  من و حال نگون گشته ی دلدار
 گر خصم به تحقیر  بکوشد عجبی نیست 

تلخ است به کام این سخن از بازی ایام
شبتاب به شب  گر که خموشد عجبی نیست

ارسلان - تهران
۱۳۹۷/۴/۸

۱۳۹۷ تیر ۱۷, یکشنبه

کاش



کاش می شد
همه ی قطره هایِ شبنم را
در دامانِ ابری ریخت
باران خیز
تا با آوایِ ناودان
 هوایِ شهر
بهارانه  شود

کاش می شد
تمامیِ سبزینه ی برگها را
در پایِ درختِ برهنه ای ریخت
لبریز
 تا سایه سارِ کوچه 
 از زمزمه ی نسیم
سرشار گردد

کاش می شد
صدایِ همه ی پرندگان را
در نی لبکِ چوپانی ریخت
دل انگیز
تا خوابِ سنگینِ سنگ را
با رقص شکوفه
آشفته سازد

کاش می شد
همه ی جان را
در ریشه هایِ نازایِ جهان ریخت
بی ستیز
تا باران و درخت و پرنده 
با کوچه هایِ شهر
دیگربار
آشتی کنند

کاش می شد 
....کاش


ارسلان - تهران
1397-4-15