۱۳۹۹ تیر ۷, شنبه

غم این دیار





گفتی 
 شب
دیری نمی پاید
آفتاب 
از پشتِ یالِ بلندِ کوه
شادمان
می آید
نگاهِ  سربیِ آسمان
به رنگِ نیلی
می گراید
و بهار
مریم و بنفشه
می زاید

تو بگو
با غمِ این دیار
بی خریدار
چه کنم

گفتی 
خاک
تنِ ناپاک را
می رباید
گونه ی گلگونِ شفق
رخسارِ فلق را
نقاشی می نماید
ریزش بلورینِ باران
غبارِ پنجره هایِ شهر را
می زداید
و پناهِ پنهانِ یار را
بر دلدار
می گشاید

تو بگو
با غمِ این دیار
بی خریدار
چه کنم

گفتی
زخمِ کینه
سرانجام
سینه را
خواهد شکافت
دل اگر شکست
قراری
باید یافت
صدایِ پایِ باران
بر سنگفرشِ کوچه
به پیشواز
خواهد شتافت
و شکوفه ی ارغوان
از فرازِ دیوار
راهی به آسمان
خواهد یافت

تو بگو
با غمِ این دیار
بی خریدار
چه کنم

گفتی
حتا اگر
فرصتِ فردایی نرسید
بهار را می توان
در نگاهِ آلاله دید
از لکه ی ابری
سراغِ باران را
پرسید
رختِ نونوار
ازخیالت بر تن کشید
و اندوه را
از خانه ی جان
روبید

تو بگو
ای غمگسار
یارانِ این دیار
بی خریدار
چه کنند


ارسلان- تهران
پنجم تیر ماه نود و نه

۱۳۹۹ تیر ۳, سه‌شنبه

وقتی تو خندیدی



وقتی تو خندیدی
آسمان
ستاره ها را
میهمان نمود و
ابری سپید
از شوق
گریه کرده بود

وقتی تو خندیدی
ساقه ی سبزِ گندم
در دشت رقصید
نسیمِ نمناک
بر هُرمِ بیابان
وزید
بیدِ سر به زیر
موهایِ آشفته را
با باد
شانه ای کشید
وباغ
با همه ی بی برگی
بهارِ بازیگوش را
در راه دید

وقتی تو خندیدی
شب در انتظارِ روز
تا صبح
بیدار ماند
سپیده 
فرشی ار نور
بر ایوانِ خانه
گستراند
و غنچه ی گل سرخ
در خوابِ مهتابیِ سحر
چشم به سویِ تو
گرداند

وقتی تو خندیدی
همه ی رنگ ها
در رگ های زمین
درخشید
قله ی پر غرور
جامه ی سپیدش را
به تنِ رود
بخشید
و زمزمه ی باران
در هر گوشه ی شهر
پیچید

وقتی تو خندیدی
صدایِ رهایِ پرنده
به گوش رسید
نشانت را
از همه کس
می توان پرسید
چون هنوز هم
نامت 
زندگی است


ارسلان- تهران
بیست و پنجم خرداد ماه نود و نه

۱۳۹۹ خرداد ۳۱, شنبه

با حضور تو



با تو
با هر نشانه
شعری سرودم
از تبارِ شوری که
در این شوره زار
بی خریدار
ماند

با هر بهانه
ترانه ای آغاز نمودم
به زلالیِ ناگزیرِ برف
در حضور قاطعانه ی آفتاب

  و با هر کلامِ عاشقانه
شوقِ دوباره ای 
در وجودم
به سانِ
شکفتنِ جوانه ای که
از لمسِ عریانِ باران
سیراب می شود

بی حضورت 
اما
تنها
خلوتِ آینه را
گشودم
همان نگاهِ بی پناهِ پرنده
که هم بند را
بی صدا
می خواند


ارسلان- تهران
بیست و سوم خرداد ماه نود و نه 

۱۳۹۹ خرداد ۲۱, چهارشنبه

بهاری به رنگ خزان




بی  هوا دل
در درونِ سینه
بی قرار
می تپید


بی صدا
برگ
بر شاخه ی صنوبر
زرد
می لرزید

 بی نوا چشم
 در انتظارِ سپیده  بود
اگر می دمید

در بهاری که
آسمان
رنگِ خزان گرفت

نسیمِ سرگردان
چه بی سامان
در دامانِ غروب
خزید

سایه ی سیاهِ شب
چه آسان
امانِ شبگیر را
برید

بانگی به رنگِ عزا
چه پریشان
از گلدسته ی شهر
به گوش 
رسید

در بهاری که
آسمان
رنگِ خزان گرفت

کبوترِ چاهی
در کنجِ دیوار
کز کرده بود

شوقِ صدا را
باد
با خود برده بود

دل اما
هنوز 
درگیر نگاهی است
که قرارم را
ربوده بود

در زیر آسمانی که
بهار هم
رنگِ خزان گرفت


ارسلان-تهران
بیستم خرداد ماه نود و نه

۱۳۹۹ خرداد ۱۸, یکشنبه

دختر باران




دیری است
در این آشفته بازار
دل را
خیش می کشند و
ساقه ی سبزِ شالیزار را
پیش از شمیمِ گل آذین
بر دار می کنند

دردی است
در این دیار
که عشق را
کنارِ دیوار 
شخم می زنند و
خواب شیرینِ گهواره را
با داسِ  سرنوشت
بی قرار می سازند

آرام 
با موجِ سبزِ گند مزار
بیارام دخترکم

اینبار
غم نوایِ نونهالیت
بی تردید
سکوتِ سنگینِ جنگل را
بیدار می کند


ارسلان- تهران
هفدهم خرداد ماه نود و نه

۱۳۹۹ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

وقتی تو آمدی




آسمان
سفره ی ستاره
می چید
 بر ارغوان غمگین
شکوفه می دمید
و قناری
در قفسِ تنهایی
خوابِ رنگین کمان
می دید

وقتی تو آمدی

ابر
قبایِ بلندِ باران
 می پوشید
درختِ اقاقی 
چارقد سپیدش را
بر سر می کشید
و چراغانیِ کوچه
از راه می  رسید

وقتی تو آمدی

کلونِ سنگینِ در
در انتظار بود
سنگ فرشِ حیاط
خاطره ی قدمهایت را
جستجو نمود
و عطرِ گل مریم و رازقی
ماتمِ خانه را
ربود

وقتی تو آمدی

چادرِ سیاهِ شب
بی طاقت لغزید
سایه ی سحر
بر سطحِ آینه رویید
دل که هواییِ تو بود
بی تاب تپید

وقتی آمدنت
تنها از خیال گذشت


ارسلان-تهران
دوازدهم خرداد ماه نود ونه