،نو شدن سال
،در این دیار
رنگِ غربت دارد؛
،نگاهِ بیتفاوتِ عابران
دلتنگی غروب را
.دوچندان میکند
⸻
چه اصراری است
،سه ماه مانده به بهار
عید را
جشن بگیرند؟
⸻
بهانهها سادهاند؛
فرصتی تنها
.برای لبخندی غریب
_______
دید و بازدیدی درکارنیست؛
شاید
از راهبندانِ زمستان
.هراس دارند
⸻
شاخهها
،بیبرگاند
و درختان
در صفِ یخبندان
.کرخت شدهاند
⸻
،مهِ غلیظ
در انتظارِ
یک لیوان
،چایِ داغ
بر کفِ زمین
.لم داده است
⸻
،سفالِ سقف
،هر شب
از صدای باران
بیدار میماند؛
،بیچتر
حتی
.نمیشود خواب دید
⸻
،روزها
خبری از آفتاب نیست؛
شاید
به تعطیلاتِ
پایانِ سال
.رفته باشد
⸻
،درسکوتِ کوچه
نگاه هم
.منجمد میشود
⸻
گونههایت
گل انداختهاند؛
بگذار
در میان دستانم
.آتشی روشن شود
ارسلان — ویسبادن
چهاردهم دسامبر ۲۰۲۵
No comments:
Post a Comment