Thursday, 18 December 2025

در صفِ یخبندان




،نو شدن سال
،در این دیار
رنگِ غربت دارد؛
،نگاهِ بی‌تفاوتِ عابران
 دلتنگی غروب را
.دوچندان می‌کند

چه اصراری است
،سه ماه مانده به بهار
عید را
جشن بگیرند؟

بهانه‌ها ساده‌اند؛
فرصتی تنها
.برای لبخندی غریب
_______


دید و بازدیدی درکارنیست؛
شاید
از راه‌بندانِ زمستان
.هراس دارند

شاخه‌ها
،بی‌برگ‌اند
و درختان
در صفِ یخبندان
.کرخت شده‌اند

،مهِ غلیظ
در انتظارِ
یک لیوان
،چایِ داغ
بر کفِ زمین
.لم داده است


،سفالِ سقف
،هر شب
از صدای باران
بیدار می‌ماند؛
،بی‌چتر
حتی
.نمی‌شود خواب دید

،روزها
خبری از آفتاب نیست؛
شاید
به تعطیلاتِ
پایانِ سال
.رفته باشد

،درسکوتِ کوچه
 نگاه هم
.منجمد می‌شود

گونه‌هایت
گل انداخته‌اند؛
بگذار
در میان دستانم
.آتشی روشن شود


ارسلان — ویسبادن
چهاردهم دسامبر ۲۰۲۵

No comments: