۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

خواب کودکانه
























بر من و تو چه می گذرد

که هر از گاه

بارانِ بی اختیارِ کلمات
از سرِ دلتنگی
بر تکه کاغذی
فرو می ریزد


حضور فضایی آشنا
میان خواب و بیداری
با هجوم سیل واره خاطره ها

انگار به وقت نیاز
خواب گریزان است
و کنجِ اتاق
یگانه پناهی است
تا دستخط های کودکانه بجا مانده
بر دفترهای کهنه چهل برگ را
دوره کنم


قصه های کلاغ و روباه
دهقانِ فداکار
مهمانِ ناخوانده
با رد شکسته ای از
ته مانده های مدادِ سوسمار نشان
و عکس برگردانهایِ رنگ و وارنگ

وسواسی در چیدن کتابهایی که
ورقهایش از گرد و غبار این همه سال
کدر شده اند

 جلدهایِ مشمائی روز اول مدرسه
تاریخ، فارسی، علم الاءشیا
کتابِ بی قواره جغرافیا
که در کیف  هم جا نمی گرفت
و پر بود از
تصویر همه آدمهائی که
سیر بودند

نقشه های رنگین سرزمین هائی که
در آنها
آوارگی مفهمومی نداشت
و کسی نمیدانست
حمص و حلب کجاست
خبری هم از وزیرستان نیست
تنها دلهرهء ما
سقوط مردمانی بود
که در نیمکره جنوبی
بر سطح زمین
دوخته شده اند

کتاب تاریخ
با نامها و زمانهائی که
فرقی نمی کرد
از کجای جغرافیای زمین
سردر آورده اند

یادش بخیر
کوچه هایِ باریک
چشمانِ خواب آلود
طنینِ زنگ فلزی
غلغله ی حیاطِ کوچکِ دبستان
و سرودِ بی حوصله ی صبحگاهی

آرزوهائی که در حجم دنیا ی کوچکمان
به سادگی تمام برآورده می شدند
خودکار سه رنگ، مدادهای رنگی
دفتر سیمیِ صدبرگ
کاردستی هایِ جور و واجور
مجسمه های گچی
بادبادک های دست سازی که
همراه با نگاههایمان
به پرواز درآمدند
و جیره روزانه اندکی که
جیبهای کوچک مارا پر می کرد

فردا
تنها اعداد روزهای مانده تا عید بود
و دیروز
نامی در جائی نداشت

گریه ها کوتاه بودند
و خندیدن بهانه ای نمی خواست

شاید
دلم برای یک خندیدن سیر
تنگ شده است

احساس میکنم
گونه هایم خیس شده اند
باز می گردم
و با خش خش کاغذهای مچاله ای که
بر کف اطاق می ریزد
بیدار می شوم

زنی در کنج تنهائی خویش
خاطراتش را
نقاشی می کند


ارسلا ن - تهران
1392/6/15



۱ نظر:

هژیر گفت...

سلام
بی تعارف و بدون رعایت آیین قدیم در نوشتن نظرات راجع به این شعرتان حرف دارم
این شعر را فقط یکبار خواندم ولی انکار صدها بار قبلترش آنرا در ذهنم خوانده بودم، احساس قشنگی به من دست داد نمیدانم شاید "احساس قشنگ" تعبیر مناسبی از احساسم نبود فقط میدانم که با خواندن هر کلمه از شعرتان میگفتم " واقعا"
مرسی که افرادی مانند شما هر چند وقت یکبار با کلماتان کمی از این بار غصه را برمیدارید و انسان را بدون اشک به حس خالی شدن پس از یک گریه ی طولانی نزدیک میکنید
بازهم ممنون