۱۳۹۷ تیر ۲۲, جمعه

عجبی نیست




گر خشم چو دریا بخروشد عجبی نیست
 از ناله چو فریاد بجوشد عجبی نیست

گر شب نرود  مرغ  سحر باز نخواند
 خفاش چو آیینه بپوشد عجبی نیست 

گر بر سر هر کوی ، نشان از تو نباشد
آن نام و نشان را بفروشد عجبی نیست

گر  رنج خلائق نشود مرهمش از جان
این شیره جان را چو بنوشد عجبی نیست

مستی  من و حال نگون گشته ی دلدار
 گر خصم به تحقیر  بکوشد عجبی نیست 

تلخ است به کام این سخن از بازی ایام
شبتاب به شب  گر که خموشد عجبی نیست

ارسلان - تهران
۱۳۹۷/۴/۸

هیچ نظری موجود نیست: