۱۳۹۸ خرداد ۱۳, دوشنبه

روزگار این دیار


هربار در بهار

بوته ی گل سرخ
بی دریغ
به بار می نشست

غزل خوانی قناری
از دیوار باغ سرریز می کرد
وکوچه
پر بود
از شرمِ گلگونِ گونه هایی که
هر از گاه
نگاهش را 
از نگاهم می ربود

هر بار در بهار
چهار گوشه ی خانه را
باد
از بویِ خیسِ کاهگلِ دیوار
لبریز می نمود
و روز
با عطر تازه ی نان
و خش خش ایوان
بیدار می شد

هر بار در بهار
رنگِ نیلیِ آسمان
انگار
در انتظارِ گشودنِ پنجره ای بود
که هر شب
خواب را
از چشمانم می زدود

اینک هر بار
نه در بهار
گویا در همه ی فصولِ این دیار
تنها غمِ نان ماند و
رنگِ تیره ی آسمان
با دردِ روزگارانی که
در دلگیریِ کوچه ها
کز کرده است

ارسلان- تهران
دوازدهم خرداد ۹۸

هیچ نظری موجود نیست: