با دامانِ خرامانِ سپیده
بیرقی خواهم افراشت
بر بامِ بی سرانجامِ تنهایی
تا طرّه ی طنازِ باد
ترنجِ رهایی را
بر صورتِ تکیده ی دشت
بیفشاند
با سازِِ شکسته ای که
به طاقچه ی اتاق
دل بسته است
هلهله ای خواهم نواخت
تا طنینِ ترانه
گل هایِ گریخته از
آوارِ روزگار را
به نظّاره ی رقصِ برگ هایِ سپیدار
بکشاند
با حسِّ سوزانِ نگاهت
در میانِ عریانیِ دستانم
آتشی خواهم ساخت
تا خوشه هایِ ستاره را
در قابِ خالیِ خیال
با وسواس بچیند و
شوق آب و آِیینه را
بر خلوتِ خرابِ خانه
بنشاند
در هماوردیِ نا برابرِ
سنگ و آیینه
فرصتِ درنگی نمی ماند
حتی اگر
تردیدِ در بهتِ چشمانت
شورِ زندگی را
بی سرانجام بخواند
ارسلان-تهران
دوم شهریور ماه یک هزارو چهارصد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر