۱۴۰۲ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

شبانه









در هنگامِه‌ی نابرابرِ هجوم و هَزیمت

که ابر هم از خشم می‌غرید و

برگ‌هایِ نورسِ ناروَن

بر خاک می‌بارید

به زبان آسان می‌نمود

گذر از سایه سارِ اثیریِ خاطرات

تا کلونِ ناپیدایی

از تبارِ هراس را

به تشویش بِگشایی

و بند بندِ تن را

از تندبادِ اندوه

دمی

رها نمایی

 

در آشوبِ بی‌تاب شبانه

از جان جدا نبود

وسواسِ کابوسی که

در خلوتِ خواب و خیال

هر بار

می‌خزید و

در هر شیارِ ناهشیار

شَرَنگِ وحشت را

در کامِ می‌ ریخت

 

برهزارتویِ پستویِ پندارت

بی پروا 

دریچه ای نمی‌شُد گشود

تا بالهایِ رهایی

با اسارتِ سر به مهرِ صدایت

بستیزد و

خروشان

از کمینِ کهنه ی روزگار

بگریزد

 

سخن از سنگینیِ وسوسه ی است

که سوزِ درد را

بسیار سال

به دندان کشید 

تا بر رخسارِ تُردِ زندگی

آواری از غبار ننشیند و

چینشِ بی تکلفِ واژگان را

از گرمایِ دستانت

برگزیند

 

ارسلان-تهران

13/03/1402

هیچ نظری موجود نیست: