۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

شاید هم باران می‌بارید

 


 در خاطرم نمانده بود 

 رویایی را در خواب دیدم؟

 یا پیش از دمیدنِ سپیده

 قصه ای را شنیدم؟


 گویی آسمان

 بر گِرد سیارکی سرگردان

 می‌چرخید

 رنگِ لعابی ماه

 از لابلایِ موهایِ خیست

 بر زمین می‌چکید و

 انعکاسِ سوسویِ ستاره را

 می‌شد بر سنگفرش دید


 شاید هم باران می‌بارید


 قطره‌ای از صورتِ مه گرفته‌یِ آینه

 به زیر ‌غلطید

 چشمانت

 در ستیز با سقوطِ زلالی بود

 که بر داغیِ گونه

‌ لغزید و

 خیال

نقشی از تابِ قدیمی ‌کشید

که هنوز

آویز از درختِ حیاط

در هوا می‌رقصید


شاید هم باران می‌بارید


کوچه را آذین بسته بودند

بر فرشی به رنگِ دریا

پروازِ چلچله‌ها را

به پیشواز نشسته بودند

شمعدانی و بنفشه

مرزهایِ ممنوعِ شهر را

با چشمکی رنگین

شکسته بودند و

انگار

دست از جان شسته بودند


شاید هم باران می‌بارید


خاک

آوایِ خفته‌ی چکاوک را

در قامتِ شعله‌هایِ شقایق

زنده ‌کرده بود

باد از طاق خانه

رنگِ سردِ سیاهی را

ربوده بود

اما

هنوزدر خاطرِ باغ

تصویرِ غروبی به جا مانده بود

که رنگِ خزان گرفت و

بغضی را در گلو نشانده بود


کاش باران هم باریده بود و

رهگذری را در راه دیده بود.

 

ارسلان-تهران

24 تیرماه 1402



هیچ نظری موجود نیست: