۱۳۹۹ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

عاشقانه





در این روزگاران بی سامان
دستانت
آشیانی است
که در هزارتوی حادثه
حس ویرانی را
می رباید

چشمانت
رویای شیرینی که
خواب را سیراب می نماید

و لرزش لبانت
غنچه ی گل سرخی
که به لطافت یک لبخند
بال می گشاید

در خراب تنهایی
باور کودکانه ای
از جنس بی رنگ وزیدن
به سبکبالی بادی که 
گونه های گلگون افق را
نوازش می دهد

سرخی عطر عاشقانه ای
وام دار سلاله ی شرم
بر لبهای ناشکفته ی شقایق
پیش از خروسخوان سحر

بارش باران بی بهانه ای
بر التهاب خاک
تا سنبله ی سوخته را
دوباره بی تاب سازد

در ستیز باز زیستن
لختی با من بمان
تا واژگان پریشان
با حضور تو 
بهار و بنفشه را
عریان کند

با من بخوان
از نیاز شمع و شکوفه
رقص سماع  پروانه
راز سنجاقک سرگردان
و یا
نازک دلی اقاقی ها
تا
نشان از جانی پنهان
در این کهنه دیار
عیان شود



ارسلان - تهران
هفدهم فروردین نود و نه


هیچ نظری موجود نیست: