۱۴۰۰ مهر ۱۳, سه‌شنبه

ترانه ی رهایی

 



کِرِشمه ی مخملیِ گلِ سرخ

شوقِ گلگونی است

که در خشکسالیِ شاخه

رخ از نقابِ شرم

بیرون می کشاند

تا رویایِ شکفتن را

بی واهمه ی کابوسِ آشفته ی باغ

به تعبیر بنشاند


نقشِ سپیدِ پرنده

بر بومِ نیلیِ آسمان

پروازِ بلندی است

که بر فرازِ باد

ترانه ی رهایی را

بی تردیدِ سقوط

می خواند


نوازشِ بارانی که

بر تنِ شبدر و شقایق

عاشقانه می بارد

خماریِ بهارانه ای است

که دروازه ی خیال را

بر رویِ جادویِ خواب می گشاید

تا از تلخیِ تب و تابِ ایّام

دمی بیاساید


آوازجاریِ رود

خنده های دخترانه ای است

که بر فراخِ دشت

می رقصد

تا زهدانِ آبستنِ زمین

آسوده بزاید و

ساقه ی نازکِ آلاله را

از دردِ خزنده ی عبور از خاک

رها نماید


پرنیانِ نگاهِ تو اما

هُرمِ بی قراری است

که در دستانِ گلبرگِ ارغوان

می روید

بر بالِ کبوتر

راهی به آسمان

می جوید

و با سرریزِقطره هایِ شبنم

از نیازِ زلالی می گوید

تا در کنجی 

رها بماند



ارسلان-تهران

سیزدهم مهرماه یکهزاروچهارصد


هیچ نظری موجود نیست: