۱۴۰۰ آذر ۶, شنبه

دلم ترانه می خواهد



 دلم زمزمه ای عاشقانه می خواهد

با آسمانی 

لبریز از 

راز شوخ ستارگان

آواز پرنده ای که

بر بال نسیم می وزد و

از حس نم شبنم

لب را به دندان می گزد


دلم شوری بی نشانه می خواهد

از جنس زلال ریز باران

که بر تن خاک 

می ریزد و

با سودای سرو و صنوبر

تا ارتفاع سترگ رهایی

می ستیزد


دلم آغوشی بی بهانه می خواهد

آشیان پنهانی تا

جامه ی تنهایی را

از تن برهاند و

شعله ای 

در جان بنشاند


دلم نعره ای مستانه می خواهد

سوار بر مرکب باد

به پرواز در آید و

با پیچ و تاب پژواک کوهستان

دروازه ی روز را 

بر انتظار شبانه

بگشاید


دلم شوقی عارفانه می خواهد

بهانه ای تا  باز برایت

ترانه ای بخواند


ارسلان-تهران

پنجم آذر ماه یکهزار و چهارصد

هیچ نظری موجود نیست: