۱۴۰۱ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

برای ژینا

 



بی قواره ترین طلسمِ افیونیِ خزان

بر گلبرگِ بی قرارِ جانت

آنگونه چنگ زد

که نگاهِ شرمسارِ بندگان هم

به سخره می ماند و

بغضی در گلو می نشاند

به سانِ سوسویِ ستاره ای که

نگاهت را

در خاک می جوید

به رنگِ دلگیرِ ماهی که

در حجاب ابر

ردِ سرانگشتانت را می بوید و

نقشِ غروبِ خونینِ خورشیدی که

با طعمِ گسِ زندگی

در جانِ بنفشه و نیلوفر

باز می روید

 

بی قواره ترین زهرخندِ خزان هم

با انعکاسِ صدایت

سرانجام

رنگِ زوال می پذیرد و

اولین شکوفه

از تو می گوید

 

ارسلان- تهران

۱۴۰۱/۰۶/۲۶


هیچ نظری موجود نیست: