۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

نگاه




















نگاهت 
معصومانه 
دستانی را می جوید 
که در این 
نابکارزار تشویش و پلشتی 
دیر زمانیست 
چهار میخِ تمشیت را 
تجربه می کند 

حدیث تنهایی من و توست 
در  ابعادِ هولناکِ فاصله ای که
لحظه های با هم بودن را 
بی رنگ می سازد 

می خواستم این بار
شعری برایت بسرایم 
عاشقانه تر از غزل 
آبی تر از همه ی آبهای جهان 
که در  حجمِ سبزِ جنگل 
با طراوتِ نابِ رهایی 
جاریست 

مرثیه ای فراهم آمد انگار 
که با هر طپشِ هجاهایش 
 مضرابی شد  
بر رگ هایِ شکفته ای از درد
تا رنگِ  واژه ها را 
گلگونه تر بنوازد

نگاهت را
معصومانه
می جویم

 ارسلان
تهران- ۱۳۹۱/۷/۱۸ 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

kheili doost dashtam

ناشناس گفت...

har dafeh ke ein sher ziba ra mikonam mano be gozashte mibarh