گفت:
جانی و توانی
در جمعِ جهان نمانده است
تا سلالهی ابلیس را
از مسندِ برترین مخلوق
به زیر کشاند و
دادی را از بیدادگری بستاند
گفت:
دیری است که نوادهی هابیل
همچنان در امان نمانده است
وقتی که دلقِ فریبِ قابیل
بر زمینِ برین
دوزخی میآراید
تا خاکِ پاک را
از تخمِ کین
بارور نماید
گفت:
شعلهی شرورِ توحش را
آنچنان در دلِ خلائق افروختند
که بالهایِ سپیدِ پرندگان
در غوغایِ سیاهِ دروغ و دغل
معصومانه
سوختند
گفت و باز هم گفت
شب هنوز در نیمهی
راه بود
راوی در این
پندار بیدار مانده بود:
که درد را
بیگمان پایانی
است و
در تیره راهِ تردید
از روشنی روز
شاید نشانی است
اگر سرودی از
دیباچهی سحر را
بی واهمه
بر زبان
بنشانی
ارسلان-ویسبادن
پنجم آبانماه 1403
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر