۱۴۰۳ آبان ۹, چهارشنبه

سرودِ سحر


گفت:

جانی و توانی

در جمعِ جهان نمانده است

تا سلاله‌ی ابلیس را

از مسندِ برترین مخلوق

به زیر کشاند و

دادی را از بیدادگری بستاند

 

گفت:

     دیری است که  نواده‌ی هابیل 

همچنان در امان نمانده است

وقتی که دلقِ فریبِ قابیل

بر زمینِ برین

دوزخی می‌آراید

تا خاکِ پاک را

از تخمِ کین

بارور نماید

 

گفت:

شعله‌ی شرورِ توحش را

آنچنان در دلِ خلائق افروختند

که  بالهایِ سپیدِ پرندگان 

در غوغایِ سیاهِ دروغ و دغل

معصومانه 

سوختند

 

گفت و باز هم گفت


شب هنوز در نیمه‌ی راه بود

راوی در این پندار بیدار مانده بود:

که درد را

بی‌گمان پایانی است و

در تیره راهِ تردید

از روشنی روز

شاید نشانی است

اگر سرودی از دیباچه‌ی سحر را

بی واهمه 

بر زبان

 بنشانی

 

ارسلان-ویسبادن

پنجم آبانماه 1403

 

هیچ نظری موجود نیست: