تندرِ خشم و تند بادِ نفرت
بر زمینِ سوخته میتازد
و شیونِ شبانهی شهر هم
تنِ بیجانِ کودکان را
بیدار نمیسازد
ابلیسِ عتیقِ عهدِ جدید
با شب کلاه و تلمود
مست از بویِ باروت و خون
سرودِ ندبه میخواند
و تکه پارههایِ قساوت را
رج به رج
بر سینهی مقدس دیوار
مینشاند
تا وهمِ دیرینهی والاترین قوم
در باورِ خلائق
جاودان بماند
صورِ اسرافیل
نفیرِ نیستی را
در سرزمینِ موعود میدمید
و از بالِ سوختهی فرشتگان هم
میتوان فهمید
که پیامی از آسمان
دیگر نخواهد رسید
ارسلان- تهران
24/07/1403
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر