به سان تسلیم زلال برف
در حضور قاطعانه آفتاب
درتو پناهی میجویم
از جنس فرو غلطیدن لنگری
در اعماق نوسانی درون
با رشتهای از بریده بند ناف جفت گمشده
که چشم انتظار دیداری دوباره
در ساحلی آشناست
بی تو با هر بهانه میگریم
به سان طغیان سکوت
در اندوهی که
حجم حقیر واژهها را
نمیپذیرد
نگاهی دوخته
به تلاطم تخته پارهای
که در بازی موج و حادثه
دیری است مسیری ناگزیر را
غریبانه
در پیش گرفته است
حسرت چشمان منتظر
در فضای اثیری بیداری و رویا
به لرزش لبان دوختهای که
تا بینهایت
شنیدن آخرین کلام را
با ولعی بی پایان
فریاد میکشند
ارسلان- تهران
1385-4-7
1385-4-7