ثانیه ها بی درنگ می گذرند
عاریتی است بی تأمل
فرصتی که درعبورلحظه ها
کوتاه می شود
به سان اندک مجال حضورگلبرگ های شقایق
درزیرتیغ تیزآفتاب
درانتهای شب
تنها نگاه توست
که عمق سیاهی را
روشن می سازد
رازگمشده درنی نی چشمانت
قفل ناگشوده ای است
براحساس شبنم وشبدر
طراوت سادۀ شمعدانی
هماغوشی پیچک وصنوبر
وجاودانگی گل سرخ
سخن ازناپیدایی حضوری است
که بامن
ترانه ها را زمزمه می کرد
گفتگوی بی کلامی
ازلمس انگشتانی که فاصله هارا
تجربه می کنند
برما چه رفته است
که واژه ساده عطوفت
پیش ازعبور ازحنجره های خراشیده
پیچیده می شود
برما چه گذشته است
که عشق را
تنها درکشکول خالی درویشی جستجو می کنیم
که سالهاست
قلبش را درصندوقچۀ پنهانی
به عاریت گذاشته است
مهربانی را با چه زبانی باید تحریر کرد
تا درپشت انجماد درهای بسته قلبت
از احتضار
رهایی یابد
چهاردیوارتنگی است
حصاری که تورا
ذره ذره
درتنهایی خویش می فشارد
وجمع کوچکی
درچهارکنج اطاق
در انتظارمعنای مشترک کلامی
درهم می نگرند
ثانیه ها بی درنگ می گذرند
ارسلان- تهران
1387/11/24
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر