با یک سبد گلبرگ سرخ
به پیشوازت
در سایه سپیدار پیر
سنگفرش را آب و جارو میکنم
کوچه از بوی کاه گل
لبریز میشود
و گلهای شمعدانی
بر قرنیز پنجره ی چوبی
از خاطرات کودکانه ام
سرک می کشند
بی صبری نگاه
از جدار نازک تنهائی
و آخرین ماهی سرخی که
در سفره ی هفت سین
برگچه ی پژمرده را
به تماشا نشسته است
به تماشا نشسته است
لحظه ها چه کند می گذرند
با لرزش انگشتان
که با هر بهانه
از تو می نویسند
از باغ و باران و سپیده دم
از رنگین کمان خورشیدکانی که
در شیار خیس برگ
لانه کرده اند
با یک سبد گلبرگ اقاقی
به یکباره می ٱئی
باخند ه وبهار
در ازدحام شکوفه و شقایق
و هجوم بوئی آشنا
که تو را
با آن نشان کرده بودم
ارسلان- تهران
1386/5/17
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر