بي بهانه مي گريزم
از جاي جاي خالي خاطره ها
با دهشتي هولناك
كه تو را و من را مي آزارد
از جاي جاي خالي خاطره ها
با دهشتي هولناك
كه تو را و من را مي آزارد
بي حضوري استوار
چه مي توان گفت
هنگامي كه لبخندت
در باور ساده كودكانه ام
نمي گنجد
بند بند تنديس خستگي
بي قرار شنفتني است
از جنس زلالي عشق
بي ترديد تلخي كه زبانه مي كشد
بي قرار شنفتني است
از جنس زلالي عشق
بي ترديد تلخي كه زبانه مي كشد
تقارن سنگين دو نگاه
در جستجوي بي تاب رنگ واژه اي ديگر است
تا وسعت بي انتهاي ناگفته ها را
به تمامي عریان کند
ماندن
رفتن
گريختن
فروريختن
تنهايي عظيم را به دوش كشيدن
و به ناگاه
رفتن
گريختن
فروريختن
تنهايي عظيم را به دوش كشيدن
و به ناگاه
فرودي دوباره را
پذيرفتن
پذيرفتن
معجزه اي در كار نيست
شومي تقدير گونه اي است
كه بازيگران را
به صحنه اي دوباره مي كشاند
پيش از آنكه
سرانجام دیگری را
به تصوير كشيده باشد
شومي تقدير گونه اي است
كه بازيگران را
به صحنه اي دوباره مي كشاند
پيش از آنكه
سرانجام دیگری را
به تصوير كشيده باشد
ارسلان - تهران
1384/9/9
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر