عرياني كلام را
بر بالهاي شكسته خيال
بي گدار
تا گذار از كرانه ممنوع رهايي
مي رانم
بي گدار
تا گذار از كرانه ممنوع رهايي
مي رانم
بي وحشت سقوط
بازوان آويخته آبشار را
با غريوي ممتد
در آغوش مي گيرم
با غريوي ممتد
در آغوش مي گيرم
با رطوبت قطره هاي شرمگين شبنم
پيش از دميدن سپيده
وضو مي سازم
وضو مي سازم
و در بطن نمناك جنگل
روح سرگردان سبزينه را
در تو درتوي شاخسار به هم بافته
د راحضاري ابدي
به بند مي كشم
بگذار گردش آواره سياره خردي را
كه هر شب
در آسمان كاغذيم سوسو مي زتد
از نزديك احساس كنم
از نزديك احساس كنم
بگذار تصوير غمگين نگاهت را
با آواز صبحدم پرنده اي وحشي
تا انتهاي مرز فراموشي
به پرواز در آورم
چشم اندازي ديگر شايد
تا حضوري به ناگريز را
به مفهومي دلپسند
بدل سازم
وفرصتي دوباره مي بايد
تا ذات عشق را
در رنگدانه گل سرخ معني كنم
تا حضوري به ناگريز را
به مفهومي دلپسند
بدل سازم
وفرصتي دوباره مي بايد
تا ذات عشق را
در رنگدانه گل سرخ معني كنم
پرستويي به ناگاه
در خط ممتد افق
بي بال زدني
مسير نگاهم را
در فضايي معلق
تا دورترين كرانه ها
با خود مي برد
هفتم ژوئن 2005
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر