بیبهانه
میگریزم
از جای جای خالی خاطرهها
با دهشتی هولناک
که تو را و من
را میآزارد
بی
حضوری استوار
چه میتوان گفت
هنگامی که
لبخندت
در باور ساده
کودکانهام نمیگنجد
بند بند
تندیس خستگی
بیقرار شنفتننی
است
از جنس زلالی
عشق
بیتردید تلخی
که زبانه میکشد
تقارن
سنگین دو نگاه
در جستجوی بیتاب رتگ واژهای دیگر است
تا وسعت بیانتهای
ناگفته را
به تمامی پرتاب
نماید
گریختن
ماندن
رفتن
فرو ریختن
تنهایی عظیم
را به دوش کشیدن
و به ناگاه
فرودی دوباره را پذیرفتن
معجزهای
در کار نیست
شومی تقدیر گونهای
است
که بازیگران
را
به صحنهای
دوباره میکشاند
پیش از
آنکه
سر انجام را
به تصویر کشیده
باشد
ارسلان
ویسبادن
1384/9/9
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر