هنگامه ای استریزش آشوب واره برگوقتیکه رد پاهایت رابادبه سرزمین خاطره ها می بردتردید در نگاهت موج میزدبه سانِ احساس سرد تکه سنگیکه از سقوط ،
به ناگاه
آگاه می شود
و یا تلخی نمناک قطره هایی که
خواب را آشفته می سازدبا گامهای کند دیر سالگیچشم می دوزمبر سرگردانی برگی کهفرود محتومش رابادرقم می زند
ارسلان- تهران۹۰/۸/۱۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر