چکاوک
بر من خرده مگیر
که غمگینانهترین ترانه سبز جنگل را
از گلوی خونین چکاوکی میشنوم
که در پس راه راه میلهها
در انتظار ریزدانهای از محبت است
بر من خرده مگیر
که اثبات بی رنگی عشق را
در انحنای رنگ روبان سیاهی میبینم
که بر سنگ نبشتهای قدیمی
تنها یادگار گلهای پژمرده هر آدینه است
بر من خرده مگیر
که هر شب
همه صداقت را
در کنج خلوتی میریزم
که بغض را بیصدا
گریه میکند
بر من خرده مگیر
که شادی را
تنها در پریدگی رنگ لبخند صورتکی میبینم
که هر از گاهی
در گریز از ملالی یکنواخت
طرح تلخ صورت را
نقابی دیگر میگیرد
بر من خرده مگیر
بر من خرده مگیر و در من بنگر
با تمامی باور و صداقت
که عشق را و لبخند را
دیرگاهی است
در کنار جسم بیجان چکاوک
به خاک سپردهاند
ارسلان- تهران
1385/2/1
1385/2/1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر