در شهر دو صد غوغا، غوغایِ کنونم بین
در شرشر هــر لحظه ، سرخایِ جنونم بین
ما را به شبی مهمان در خلوتِ ساقی کن
در بزم شـــب و شاهد ، اسـرارِ درونم بین
از تلخیِ "می" گویم ، از باده چه می جویم
در مستی و بـیباکـی ، فریادِ زبونم بین
از سردیِ دستانت ، دلسرد تر از جانت
جان من و این ساقی ، مستی ز فزونم بین
از کید و دغل غافل ، در جورِ دلی جاهل
با قصــه ی بیــدادت ، غـرقابه ز خونم بین
ناگفته بگوئیدم ، نادیده بجوئیدم
ناکشــته بروئیــدم ، بالایِ نگونـــم بین
یارا به تمنائی ، آرام و قرارم ده
در نم نمِ چشمانت ، خشکیده برونم بین
ای زخم عفن بگذار، دل تا به قرار آید
دل میکشدم هرجا ، هرجائی دونم بین
ارسلان
1382/9/6
تهران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر