به گاهی که نگاهت
مرا
در خویشم می کاود
با تو می گویم
آنگاه که خویشم را
در رنگدانهی کلامت می جویم
آوازی
از فراز کهکشانهای خاکستر شده
از فراز کهکشانهای خاکستر شده
از راز سر به مهر دختران آبایی
که انتظارت را
هنوز هم
تاب آورده اند
هنوز هم
تاب آورده اند
کجاست پستوی دلی که
عشق را و شمع را
عریان
فریاد می کرد
فریاد می کرد
اینجا همان سرزمین عقوبت است
عقوبتی دشوار
اینجا جل جتا است
حلبچه ، دیریاسین
با تبرداران بی شمار واقعه
که فرمان از دستان خسته
نمی گیرند
اینجا هنوز هم
سرخی چکه چکهی سرانگشتان کوچک چهل گیسان
فرشی به وسعت سرزمینم را
گلگونه میبافند
تا
شقایق و ارغوان
در نبود حضورت
شرمسار نگردند
اینجافصل دیگری است
فصل بارش بی امان اخترکان پیر
فصل شب ، فصل دشنه و دشنام
فصل شامگاهان بی بامداد
فصل تنهائی من و تو
ارسلان - تهران 1387/11/3
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر