ثقل سقوط
به یکباره
با درد شکستن تندیس خویش
و تکههایی
که به هزار زبان
سکوت سنگین نگاهت را
ضجه میکشند
به یکباره
با درد شکستن تندیس خویش
و تکههایی
که به هزار زبان
سکوت سنگین نگاهت را
ضجه میکشند
ناباوری چشمانت
زلالي واژههای را
پیش از جاری شدن
به انجماد میکشاند
زلالي واژههای را
پیش از جاری شدن
به انجماد میکشاند
حیرتی است
دار بلندی که
با دستان لرزان خود
برپا داشتم
تا بی تاجی خاری بر سر
شرم نگاهت را
بر دوش کشم
دار بلندی که
با دستان لرزان خود
برپا داشتم
تا بی تاجی خاری بر سر
شرم نگاهت را
بر دوش کشم
چنین
روا نبود
تا در حسرت غریبانه ی سحر
پلشتی شامگاه را پیشواز رویم
تا در حسرت غریبانه ی سحر
پلشتی شامگاه را پیشواز رویم
تصویری
دیگر مگر
در چهار چوب اطاق
با قابی که تو را
و من را
بیتصور عمیق فاصله
در خود جای دهد
در چهار چوب اطاق
با قابی که تو را
و من را
بیتصور عمیق فاصله
در خود جای دهد
ارسلان
تهران-31/01/85
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر